جدول جو
جدول جو

معنی دشت نور - جستجوی لغت در جدول جو

دشت نور
نام منطقه ای است که از شمال به دریای خزر و از جنوب به رشته
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(دَ)
سرزمینی که دشت و بیابان باشد:
ور خشکی دشت سارت آید پیش
از دیدۀ خود فرستمت باران.
مسعودسعد
لغت نامه دهخدا
(دَ سَ)
نام یکی از دهستانهای بخش مرکزی شهرستان آمل است. این دهستان در مشرق شهر آمل طرفین راه شوسۀ آمل به بابل واقع شده است. آب قرای دهستان از رود خانه هراز تأمین میشود و محصول عمده آن برنج و حبوب و صیفی و مختصر کنف است. این دهستان از 50 آبادی بزرگ و کوچک تشکیل شده است. جمعیت آن در حدود 17 هزار تن میباشد و قرای مهم آن بشرح زیر است: بوران، وسطی کلا، فیروزکلا، رشکلا، کته پشت، پاشنه کلا و هارون کلا. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(دَ حُ)
نام دشتی است حاصلخیز در دهستان باباجانی بخش ثلاث شهرستان کرمانشاه. این دشت در 25 هزارگزی جنوب شرقی ده شیخ واقع شده است و زارعین قرای انجیر لوسه، سه تیان، وانی سر، زیارت تمرمان، برکش، کانی دانیار، قلقله، قجبر و گریشه در این دشت زراعت دیم مینمایند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(دَ بَ)
دهی از دهستان ارزوئیۀ بخش بافت شهرستان سیرجان. سکنۀ آن 185 تن. آب آن از قنات و محصول آنجا غلات و حبوب است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(دَ چِ)
دهی از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان شیراز. سکنۀ آن 375 تن. آب آن از قنات. محصول آنجا غلات وصیفی جات و چغندر. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(دَ تِ)
دشت الروم. سابق آنرا دشت رون نیز میگفتند و آن مرغزار و قریه ای است در بلوک ممسنی (شولستان سابق) ، و این بلوک واقع است در مابین مغرب و شمال شیراز و قصبۀ آن موسوم است به فهلیان که تا شیراز قریب بیست و یک فرسخ مسافت دارد، و از دشت روم تا مابین هفت فرسخ است. رجوع به فارسنامۀ ابن البلخی ص 101 و 102و نزهه القلوب مستوفی ص 134 و سفرنامۀ ابن بطوطه چ مصر ج 1 ص 127 و حافظ چ قزوینی ص قیط شود:
در دشت روم خیمه زدی و غریو کوس
از دشت روم رفت به صحرای سیستان.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(رَ قَ زَ دَ / دِ)
دشت نوردنده. آنکه بیابان می پیماید. (ناظم الاطباء). دشت پیما. دشت سیر. دشتگرد:
سخت سوزنده دل و دشت نورد آمده است
طفل اشکم مگر از دامن مجنون برخاست.
غیاثای حلوایی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دَ سَ / سِ)
آنکه در صحرا و بیابان سیر و گردش می کند. (ناظم الاطباء). صحرا پیما. بیابان نورد. دشت پیما. دشت گرد. دشت نورد:
از سایه دشت سیر و پریشان نسازدش
گر یک نظر ز حفظ تو افتد برآفتاب.
سنائی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
دهی از دهستان لاهیجان بخش حومه شهرستان مهاباد. سکنۀ آن 115 تن. آب آن از چشمه. محصول آنجا غلات و توتون و حبوب است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
دهی از دهستان سبزواران بخش مرکزی شهرستان جیرفت. سکنۀ آن 299 تن. آب آن از رود خانه شور. محصول آنجا غلات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(دَ تِ مَ)
دشتی بوده است در حدود ارمنستان:
گهی راندند سوی دشت مندور
تهی کردند دشت از آهو و گور.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(دَ نَ)
دهی از دهستان پنجکرستاق بخش مرکزی شهرستان نوشهر. سکنۀ آن 150 تن. آب آن از چشمه. محصول آنجا غلات و ارزن و لبنیات. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(دَ /دِ)
دست شوی. (یادداشت مرحوم دهخدا) : آفتابۀ دست شور، آفتابه که با آن دست شویند
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ شُ دَ / دِ)
نگرنده به دست کسی. مقلد. پیرو. دنباله رو: نظیره، مهتر قوم که مردم در هر امور به وی نگرند و دست نگر اوباشند. (منتهی الارب). نظور، مهتر که مردم دست نگر اوباشند و به وی نگرند در هر امر از امور. (منتهی الارب) ، محتاج و نیازمند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دُ)
نام دختر کسری انوشیروان. اصل آن دخترنوش است معرب آن دختنوس و دخدنوس میباشد. (از قاموس). رجوع به دختنوس شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
دهی از دهستان افرز بخش قیر و کارزین شهرستان فیروزآباد. سکنۀ آن 110 تن. آب آن از رود خانه قره آغاج. محصول آنجا غلات و برنج. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
دهی از دهستان مزارعی بخش برازجان شهرستان بوشهر. سکنۀ آن 294 تن. آب آن از چاه. محصول آنجا غلات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(دَ زَ)
دهی از بلوک فاراب دهستان عمارلو از بخش رودبار شهرستان رشت. سکنۀ آن 105 تن. آب آن از رود خانه شاهرود. محصول آنجا غلات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
تصویری از هفت نور
تصویر هفت نور
هفت شید هفت از هفتان نورهای هفت سیاره: (وهفت نور بتابد چنانک هریک را ازو پذیرد باندازه لطافت نار) (ابوالهیئم)
فرهنگ لغت هوشیار
ترس آور، ترسناک، خوف انگیز، خوفناک، دهشت انگیز، مدهش، وحشت انگیز، وحشتناک
فرهنگ واژه مترادف متضاد
کشاورزی در قشلاق
فرهنگ گویش مازندرانی
دشت کجور منطقه ای است که از شمال به دریای خزر و از جنوب به
فرهنگ گویش مازندرانی
روستایی از دهستان پنجک رستاق کجور
فرهنگ گویش مازندرانی
نگهبان مزرعه، نگهبان آیش، نگهبان شالیزار
فرهنگ گویش مازندرانی
از ارتفاعات بخش یانه سر واقع در هزارجریب بهشهر
فرهنگ گویش مازندرانی
بادی که از غرب وزد
فرهنگ گویش مازندرانی